تحلیل رفتار متقابل چیست ؟

سلام همراهان گرامی

مقدمه

نارضایتی مردم از وضعیت و نتایج نامعلوم روانپزشکی و نیز مخارج هنگفت در درمان بیماران ، که تا زمانی که فرد کاملاً مجنون و زنجیری نمی شد ؛ کسی او را به نزد روانپزشک نمی برد ، اریک برن را بر آن داشت تا پاسخ بسیاری از این سئوالات که برای خودش هم  دغدغه شده بود را بیابد و به این سئوال اکثریت افراد که می خواستند بدانند که مغز و فکر آدمی چگونه کار می کند و چرا بعضی کارها را انجام می دهیم و از انجام بعضی کارها سرباز می زنیم را پاسخ دهد .

او در نتیجه اکتشافاتش ، به تحلیل رفتار متقابل دست یافت . از آن جا که کسانی که از  روش روانشناسی قدیم و روانکاوی به شیوه قدیم آن ، مأیوس شده بودند ، این کشف می توانست نقطه امیدی باشد . چراکه این کشف ، برای کسانی که به جای مطابقت با دیگران ، در پی تغییر خود و دگرگونی درونی بودند ؛ پاسخ های تازه ای داشت و لذا ، آن ها را به سمت و سوی نوعی کنترل شخصی و جهت یابی شخصی ، سوق می داد . کنترلی که به آنان حق انتخاب می داد .

در طول تاریخ ، نظریه های متفاوتی در مورد انسان ابراز شده است ؛ از جمله اینکه انسان موجودی چند بعدی است و مدام در تضاد درونی با خود است . تضاد بین خیر و شرّ ، طبیعت پست و طبیعت عالی ، انسان درون و انسان برون .

این چند جنبه بودن ، انسان را در نوعی سردرگمی ، گرفتار می کند و باعث می شود مدام این سئوال را از خود بپرسد که ، پس من کیستم و من واقعی کدام است ؟

در طول تاریخ همچنین شاهد علوّ درجات انسانی و الهامات او بوده ایم و میل و گرایش انسان به سمت خوبی و نیکی . اما این خوبی ، چگونه درک می شود. افلاطون خوبی را در عقل میدانست. موسی در عدل ، و مسیح در محبت . چیزی که در بین تمامی ادیان و در رأس آن ها اسلام ، مشترک است بحث تقوی است . که در درون انسان همیشه بین  چیزی با چیزی دیگر در ستیز بود و درک تقوی همیشه تحت الشعاع این دو چیز با هم قرار می گرفت . ولی این چیز چه بود ؟

به عقیده فروید ، عامل تضاد درونی ، در ضمیر ناخودآگاه نهفته است . این نظریه او ما را به شناخت بیشتر و عمیق تر شخصیت پیچیده انسان ، سوق داد . اما هنوز شخصیت درون ، آنطور که باید و شاید ، شناسانده نشده است . هرچند کتاب های بسیاری در این زمینه نوشته شده است و تحقیقات گسترده ای صورت گرفته است .

در این مقاله سعی می کنیم از طریق تحلیل رفتار متقابل تا حدودی به این مهم دست پیدا کنیم .

 

اریک برن کیست ؟

اریک برن روانپزشک آمریکایی کانادایی است و به عنوان مبدع تحلیل رفتار متقابل از او یاد می شود.اریک برن در 10 می 1910 در مونترال کانادا چشم به جهان گشود .

نام اصلیش اریک لنارد برنشتاین بود .پدر و مادرش هر دو پزشک بودند . اریک پدر خود را در سال 1921 از دست داد و به همراه خواهرش گریس ، با تنها سرپرست خانواده یعنی مادرشان ، به زندگی ادامه دادند . اریک در سال 1931 در رشته روانپزشکی از دانشگاه ییل فارغ التحصیل شد . این در حالی بود که در زمان جنگ جهانی دوم از ادامه تحصیل فاصله گرفت و در زمان سربازی تحت نظر قسمت پزشکی ارتش ، به خدمت پرداخت . تا اینکه جنگ ددر سال 1943 به بایان رسید .

ناگفته نماند که قبل از جنگ ، از اریک ، مقالات زیادی با نا نام مستعارش یعنی اریک برن منتشر شده بود . او پس از جنگ تحصیلاتش را زیر نظر اریک اریکسون در مؤسسه روانکاوی سن فرانسیسکو از سر گرفت . در عین حال در بیمارستان هم کار می کرد .

او علاوه بر انتشار مقالات مختلف در سال 1947 کتاب ” ذهن در رفتار ” خود را منتشر کرد . ” تحلیل رفتار متقابل ” او که در سال 1950 به عنوان یک تئوری روانشناسی مورد ارائه قرار گرفت ، علاوه بر اینکه در حل تعارضات و مشکلات احساسی و رفتاری ، مورد توجه واقع شد ، در زمینه های مشاوره، گروه درمانی ، روانکاوی ، مدیریت ، جامعه شناسی ، توسعه سازمانی و آموزش هم نظریه های جدیدی ارائه داده است که مورد قبول واقع شد و بدین ترتیب ، گسترش پیدا کرد .

تحلیل رفتار متقابل به دلیل سادگی و قابل فهم بودن در ابزار های تغییر و حل مشکلات ، سریعاً جایگزین روش های روان درمانی قدیمی گردید .

دکتر اریک برن در مطالعات و پژوهش های خود در زمینه های تحلیل رفتار متقابل ، متوجه شد که زمانی که ما حرکات افراد را با دقت مورد توجه قرار می دهیم و به آن ها توجه می کنیم و به حرف هایشان خوب گوش می دهیم ، خیلی سریع در مقابل چشم هایمان تغییر می کنند . تغییری که عمدتاً تمام و کمال صورت می گیرد . طوری که می شود از حالات صورت ، کلمات ، اشارات و حرکات بدن ، این تغییرات را به خوبی مشاهده کرد .

 

والد ، بالغ ، کودک

 

تغییراتی که اریک برن از آن ها نام می برد . تغییراتی ناگهانی هستند که در همه کس قابل مشاهده اند . از جمله ی این تغییرات ، می توان به سرخی گونه و تند شدن تپش قلب اشاره کرد .

حتماً برای شما ، یا اطرافیانتان بارها اتفاق افتاده است . آیا تا به حال پیش آمده است که مردی را مشاهده کرده اید که در کسب و کار خود با شکست مواجه شده است در حالیکه  از شنیدن این خبر ، رنگ صورتش مانند گچ سفید باشد ؟ و یا کودکی که به خاطر از دست دادن و یا خراب شدن اسباب بازیش ناگهان بغضش می ترکد و شروع به گریه می کند ؟ حتماً برای خود شما هم بارها اتفاق افتاده است  که به دلیل مخالفت با همسر تان یا پدر و مادر ، حالت چهره تان مانند سنگ ، سخت و تیره شده بود ؟ قطعاً همه ما این تغییرات را در خود و یا در اطرافیانمان دیدیم و تجربه کرده ایم . این انسان که این تغییرات در او رخ می دهد با تمام ویژگی هایش به عنوان یک انسان ، حضور دارد . پس چه اتفاقی می افتد ؟ چه چیز تغییر می کند ؟ این انسان از ” چه ” به “چه ” تغییر می کند ؟

اریک برن ، در تحقیقاتش به این نتیجه می رسد که ، آنچه که در فرد ، به صورت تغییر از حالتی به حالتی دیگر ، رخ می دهد . در حقیقت تغییر رفتار است که منجر به تغییرات ظاهری از جمله ، تغییر در حالت چهره ، کلمات  و عبارات در فرد می شود .

اریک برن برای درک بهتر این موضوع ، مثال هایی می زند . او داستان وکیلی را بازگو می کند که اریک مشغول معالجه او بود . او خود را در بیرون از جلسات روانکاوی ، وکیل و فردی ثروتمند می دانست . در حالیکه در جلسات مشاوره و روانکاوی ، خود را پسر بچه ای بیش نمی دید . طوری که در جواب پرسش هایی که اریک از او می پرسید ؛ می گفت : ” این سئوالات را از یک وکیل می پرسید یا از یک پسر بچه ؟ ”

آن ها ساعت ها در مورد این دو موجودیت مجزا به عنوان یک ” بالغ ” و یک ” کودک ” صحبت می کردند . و بر تشخیص و سوا کردن این دو موجودیت از هم ، گفت و گو می کردند . در خلال این گفت و گو ها ، اریک به موجودیت دیگری به نام ” والد ” پی برد .

تجربیات و مطالعات پی در پی ، حاکی از این واقعیت است که این سه حالت یعنی ” بالغ ” ، ” والد” و ” کودک ” در تمام انسان ها وجود دارد .

در هر کدام از ما ، موجود کوچکی مخفی است . در عین حال یک والد . این دو به صورت نوارهای ظبط شده در مغز ما ، به صورت اتفاقات و تجربیات گذشته و احساسات و عواطف ، حفظ شده اند .

اتفاقات و رویدادهایی که عمدتاً مربوط به پنج سال اول زندگی ما هستند . جنبه ای دیگر هم در وجود ما انسان ها است که از دو جنبه ی دیگر ، متفاوت تر است که ” بالغ ” نام دارد .

اریک برن معتقد است که ، این نقش ها ، نقش هایی واقعی هستند و با دیدگاه فروید در مورد مفاهیم اولیه علم روانکاوی ، یعنی ” فرا من ” ، ” من ” و ” نهاد ” فرق دارد .

هر جنبه ای ، با اطلاعاتی که در گذشته رخ داده و در مغز ضبط شده است ، فعال می شود و شروع به کار می کند . این اطلاعات شامل ، اشخاص واقعی ، زمان های واقعی ، احساسات و تصمیمات واقعی هستند .

 

والد کیست ؟

 

کودک انسانی ، از لحظه تولد تا قبل از اینکه وارد دوره ای جدید از زندگی اش یعنی ورود به اجتماع بزرگ تر شود ؛ توسط مراقبین اولیه یا والدین خود ، اطلاعاتی را وارد ذهن خود کرده که مغز این اطلاعات را در نوار خود ، ضبط می کند . این ضبط ها در حقیقت ، حاصل مشاهدات و ملاحظات طفل از رفتار و اعمال والدین و یا کسانی است که به عنوان جایگزین پدر و مادر بوده اند .

هر آنچه را که کودک می بیند و یا می شنود در نوار ” والد ” ضبط می شود . همه ما این والد را در شخصیت خود داریم . چراکه هر فرد با انواع محرک های بیرونی، در پنج سال اول زندگی خود ، مواجه بوده است . هر فردی ” والد ” مخصوص و منحصر به فرد خود را دارد . چراکه نوارهایی که در مغز ضبط شده اند مربوط به تجربه های اولیه ای هستند که او با پدر و مادر خودش داشته ، از این رو منحصر به فرد و خاص است .

در جنبه ” والد ” اتفاقی که می افتد این است که کودک انسانی تمامی رفتارهایی که به صورت کدها ، اخطارها ، و قوانین ، از پدر و مادر خود ، دیده و شنیده است را در مغز خود بدون حک و اصلاح و کم و زیاد کردن ضبط می کند و در آنجا محفوظ و تحت الحفظ نگه می دارد .

در عین حال ، محبت ها ، نوازش ها ، خنده ها ، صداهای دلنشین ، بغل کردن ها و …. هم در این نوار ضبط می شوند .

با کمی توجه و دقت ، متوجه می شوید که کودک وقتی قادر به فهمیدن کلمات می شود و می بیند که چه حجم از نه های ضبط شده در نوار مغزش وجود دارد . نوارهایی که حاوی بکن و نکن ها ، نصیحت ها ی جور وا جور ، قوانین و دستوراتی هستند که کودک صرف نظر از خوب یا بد بودن آن ها تنها به واسطه ی نیاز های بنیادین خود مثل : نیاز به داشتن سر پناه و غذا و مراقبت ، بی چون و چرا همه ی این دستورات را می پذیرد و درست قلمداد می کند . در واقع برای کودک ، حقیقت تفسیر می شود .

به تعبیری دیگر ، این احکام از دید کودک و طفل ، احکامی هستند که از مرکز اهمیت جهانی می آیند و هیچ کس نمی تواند آن ها را از مغز پاک کند بلکه تا پایان عمر ، این نوارها وجود دارند و آماده شروع و باز نواخته شدن هستند .

به این نکته اساسی باید توجه داشت که باز نواخته شدن نوارهای ضبط شده ، از نفوذ و اقتدار بالایی برخوردارند ؛ طوری که همین اطلاعات وارده به مغز ، که از والدین و اطرافیان ، به صورت دستورات و قوانین و امر و نهی ها ، دریافت می کنیم همان باورهایی می شوند که محدودمان می کنند و می گوییم باورهای محدود کننده .

همان هایی می شوند که ما را در حالت ایستایی و سکون نگه می دارند و جرأت جلو رفتن و تغییر در زندگی را در سنین بزرگسالی از ما می گیرند . بنابراین ، جنبه ی ” والد ” در شخصیت فرد ، عاملی است حیاتی . در این جنبه هشدارهایی وجود دارد . از قبیل اینکه : ” به چاقو دست نزن ”   ” به کتری آب جوش نزدیک نشو ” ، ” به پریز برق دست نزن ” و …..

این ها فرمان های ضبط شده ای هستند که در کودکی فرمانی رعدآسا برایمان محسوب می شوند . زیرا از نظر ما در آن زمان ، خطری بزرگ محسوب می شد چراکه با واکنش تند مادر مواجه می شدیم یا تنبیه بدنی می شدیم . بچه این چیزها را نمی فهمد زیرا او در آن زمان درک درستی از مفهوم خطر ندارد . بنابراین ، این فرمان ها و دستورات را جزئی از احکام زنده ماندن خود تلقی می کند ؛ چه از نظر بقای اجتماعی و چه از نقطه نظر بقای جسمانی .

از مشخصه های دیگر جنبه ” والد ” این است که در زمان کودکی ، پدر و مادر رفتارهای متناقضی را از خود ، بروز دهند ؛ به این معنی که ، مدام به کودک ، از مضرّات دیدن تلویزیون ، می گویند و تماشا کردن بیش از حد تلویزیون را به آنان گوشزد می کنند و این درحالی است که خودشان مدام سرشان در گوشی است و یا مشغول تماشای تلویزیون هستند .

یا اینکه به کودک می گویند دروغ بد است و نباید دروغ گفت ؛ در حالیکه خودشان انسان های صادقی نیستند  و مثال هایی از این دست .

نکته جالب ماجرا اینجاست که کودک ، اجازه پرسشگری درباره این تناقضات را ندارد . و اینگونه است که این اطلاعات ، از جانب ” والد ” ، در کودک تولید ترس و اغتشاش می کند .

اتفاقی که می افتد این است که گاهی اوقات دکمه ضبط خاموش می شود ( توسط خردسال ) ، و به حرف های آنان نه گوش می دهد و نه آنان را می بیند .

یکی دیگر از راه های شناسایی ” والد ” این است که بیشتر اطلاعات ” والد ” در زندگی روزمره ، به صورت  ” چطور باید ” ظاهر می شود . مثل : ” چطور باین ناخن گرفت ” ، ” چطور باید رختخواب را مرتب کرد ” ، چطور باید نوشیدنی خورد ” ، چطور باید تشکر کرد ” و …..

این اطلاعات عمدتاً از راه دیدن والدین و گوش کردن به آن ها کسب می شود . اینگونه اطلاعات ، غالباً مفید هستند ؛ چراکه این توانایی را در فرد ایجاد می کنند که بتواند روی پای خود بایستد و استقلال کسب کند ؛ اما بعداً که جنبه ی ” بالغ ” در شخصیت او ، مهارت کافی را کسب می کند و شروع به تجزیه و تحلیل   ” والد ” می کند ؛ در چنین شرایطی ، فرد ممکن است بخواهد تصمیم بگیرد ، این باید ها و نباید ها را تغییر دهد و آن ها را متناسب با واقعیت های زندگی ، بچیند ؛ اما نکته اینجاست که کسانیکه یادگیری و اطلاعات اولیه ی آن ها بر آساس فشارهای زیاد بوده است ، ممکن است بعدها ، با لجاجت به همان شیوه های قدیمی و روش های اولیه ، آویزان شوند و حتی سال ها پس از منسوخ شدن این روش ها ، همچنان آن را رها نکنند و به یک عادت همیشگی در آنان باقی بمانند .

در عین حالیکه اطلاعات ، رویدادها و حوادث بیرونی ، در بخش ” والد ” ضبط می شود . رویدادهایی هم در حال ضبط هستند که بر خلاف ” والد ” درونی هستند ؛ چراکه پاسخ یا عکس العمل انسان کوچک ( احساس او ) نسبت به چیزهایی است که می بیند و می شنود . در واقع مفهوم احساس شده ی زندگی است که از تولد تا پنج سالگی توسط مراقبین اولیه دریافت می شود و در مغز شکل می گیرد .

به مجموعه اطلاعات که از راه دیدن و شنیدن و احساس کردن و فهمیدن ، از زمان طفولیت ، دریافت می کنیم ؛ جنبه ” کودک ” گفته می شود .

از آن جا که کودک در دوره ی بهرانی زندگی خود ، قدرت بیان ندارد ؛ از اینرو بسیاری از عکس العمل ها و واکنش های خود را به صورت  ” احساس ” ضبط می کند و از آنجاییکه کودک ، در آن زمان ها ناتوان است و برای بسیاری از امور خود ، به دیگران وابسته است و علاوه بر همه ی این ها ، قدرت تکلم و بیان هم ندارد ؛ لذا واکنش های دیگران از جمله اخم کردن و پشت چشم نازک کردن را نمی فهمد و درک نمی کند . بنابراین با فهم و درک خودش ، آن را تجزیه و تحلیل می کند و به صورت احساسات منفی درباره خود ، در نوار مغز خود ضبط می کند . مانند : همیشه ، همه چیز تقصیر من است .

درست در همین زمان که کودک ، به لحاظ ژنتیکی نیاز دارد که کشف کند ، بفهمد ، بشکند ، سر و صدا کند ، احساسات خود را بروز دهد و تمام لذت های کشف کردن و حرکت کردن را تجربه کند و احتیاجات طبیعی خود را برآورده کند ؛ توقعات پی در پی و سازش ناپذیری والدین و اطرافیان ، با کودک شروع می شود و اینگونه می شود که برای این دوستش بدارند و مورد رضایت والدین ، واقع شوند ؛ از لذت ها و رضایت مندی های أساسی خود دست می کشند و از آن ها صرف نظر می کنند چراکه پیام عاقل باش را در آن ها شکل می دهد .

این موضوع که باید مورد رضایت والدین و پذیرش و دوست داشته شدن از جانب آن ها واقع شوند ؛ برای کودک در آن سنین کم ، قابل فهم و درک نیست و همچنین مفهوم عقل برای آن ها چیزی عجیب است و مفهومی ندارد .

در نتیجه ، این تأدیب های کسل کننده و بی فایده ، در جنبه ی ” کودک ” ، مجموعه ای از احساسات منفی را در خود شکل می دهد . بر أساس این احساسات منفی ، انسان کوچک در همان سال های اولیه ی زندگی اش ، به این نتیجه می رسد که   ” من خوب نیستم  ” .

در مجموع ، به این برچسب ها ، وضعیت ” غیر خوب ” یا ” کودکی که خوب نیست ” گفته می شود

وقتی کودک مدام در نتیجه این تجربیات ، احساسات منفی و نا شاد ی را تجربه می کند ؛ نتیجه این می شود که این احساسات در مغز بچه ضبط می شوند و پاک نمی شوند .

البته ناگفته نماند که این وضعیت ، فقط در کودکانی که در خانواده های ناسالم بزرگ می شوند ؛ صدق نمی کند . بلکه ممکن است کودکی از پدر و مادر  ” خوب ” کوله بار ” احساسات نا خوب ” را بر روح و روان خود ، تجربه کنند .

تامس هریس ، نویسنده کتاب وضعیت آخر ، در این رابطه می نویسد :

“دختر هفت ساله من یک روز صبح بیان می دارد که : ” پدر اکنون که من یک پدر “خوب” و یک مادر “خوب” دارم ؛ پس چرا خودم احساس می کنم که خوب نیستم “

این ضبط های دائمی ، در مغز کودک به طور طبیعی شکل می گیرد و در حقیقت ، این احساس “نا خوب ” خاصیت کودکی است و به افکار و نیات والدین ، که خود ، بوجود آورنده این شرایط هستند ؛ مربوط نمی باشد .

بنابراین ، وقتی در بزرگسالی ، با شرایط و وضعیت بغرنج و نامطلوب مواجه می شویم و یا بر سر دوراهی در انتخاب ، قرار می گیریم؛   “کودک” به قلاب می افتد و احساسات منفی ، از جمله : احساس بیهودگی ، احساس نا کافی بودن ، احساس خشم ، احساس ترد شدگی ، احساس شکست و بسیاری دیگر از احساسات نا خوب شروع به بازنواختن می کنند . این احساسات کهنه و قدیمی که شکل جدید همان احساسات کودکی هستند ؛ چون شخص را در چنگال احساسات خود گرفتار می کنند ؛ از اینرو حالت غلبه ی ” کودک ” بر شخص نامیده می شوند .

ناگفته نماند که که در جنبه “کودک” بخش خوب هم وجود دارد چراکه کودک ، سرشار از اطلاعات مثبت و قوه تخیل و کودکی و تجربه کردن و حس کردن است . هر کشف جدید و هر احساس خوب در نوار مغز او ضبط می شود .

سئوالی که در این جا ممکن است پیش بیاید این است که اگر در ذهن ما سلسله تجربیاتی ضبط شده اند که تا پایان عمر باقی می ماند که ” والد ” و ” کودک ” نام دارند و هرگز پاک نمی شود ؛ پس چه امیدی به تغییر هست ؟

 

بالغ کیست 

 

از حدود ده ماهگی ، چیز عجیب و خارق العاده که در وجود کودک اتفاق می افتد ؛ این است که اولین تجربه های حرکت کردن و از جا بلند شدن ، در او شکل می گیرد . او شروع به سنجش دنیای اطراف خود می کند و سعی می کند تا حرکات خود را از روی فکر انتخاب کند . او دیگر نوزاد ضعیف و ناتوان نیست که حتی قدرت این را نداشت که وقتی دمرو می شود می شود ؛ بتواند خودش را تکانی بدهد و از آن وضعیت  ناخوشایند نجات دهد . بلکه تنها کاری که از دستش بر می آمد این بود که گریه کند ، تا دیگران از شرایط او آگاه شوند و برایش کاری کنند . تا او در وضعیت ایده آل خود قرار گیرد .

اما حالا دیگر او بزرگ تر شده است . او حالا می تواند حرکت کند و روی پای خود بیایستد . او اکنون قادر است با کنجکاوی ، اسباب بازی های خود را بررسی کند ، با قابلمه بازی کند و وانمود کند که که دارد غذا می پزد . او می تواند غذا را به سمت دهان ببرد و دندان هایی دارد که می تواند به کمک آن ها غذا را بجود .

او از کارها و حرکات هیجان انگیز و پر تحرک ، لذت می برد . او از گشت زدن و چهار دست و پا رفتن و وارسی اشیاء  ، وسایل و اسباب بازی هایش لذت می برد . از جمله بازی های مورد علاقه او در این ماه ها ، دالی موشه و تاتی تاتی است .

او حالا در می یابد که می تواند بسیاری از کارهایش را با آگاهی و فکر خودش انجام دهد . در حقیقت ، این حالت خود- واقع بینی ، سر آغاز جنبه ی   ” بالغ ” در شخصیت کودک است .

او اکنون توانایی این را دارد که بین اطلاعات وارده از جانب “والد” از یک سو و چیزهای احساس شده از جانب خودش یعنی “کودک” ، تمیز قائل شود . او مانند کامپیوتر ، اطلاعات را جمع آوری می کند و آن ها را کم کم بسط و توسعه می بخشد . در واقع ، مفعوم فکر شده ی زندگی را در خود پرورش می دهد . که همان ” بالغ ” است .

جالب است بدانید که ” بالغ ” در سال های اول زندگی ، بسیار شکننده و آزمایشی است . بنابراین به آسانی مغلوب فرمان های ” والد ” ، یا اسیر ترس های ” کودک ” می شود . به عنوان مثال : مادر به بچه می گوید : ” به شوفاژ گرم دست نزن ، دستت می سوزد . بچه احتمالاً دستش را پس می کشد و یا گریه می کند . اما او در اولین فرصت ، به سمت شوفاژ می رود تا ببیند موضوع ، از چه قرار است .

در بیشتر افراد ، ” جنبه ی بالغ ” با وجود موانع زیادی که پیش می آید ؛ به رشد خود ادامه می دهد و با افزایش سن ، مؤثر تر کار می کند .

کار بالغ ، پردازش اطلاعات است . او اطلاعاتی را که از سه جنبه ” والد ” ، ” کودک ” . ” بالغ ” به او داده می شود را محاسبه می کند و بعد تصمیم می گیرد که آیا اطلاعاتی را که از ” والد ” بدست آورده را همچنان قابل استفاده و معتبر بداند یا منسوخ شده و باید رد کند .

او همچنین ، اطلاعات ” کودک ” را هم مورد بازرسی قرار می دهد که آیا این احساسات امروز مناسب هستند یا کارایی خود را از دست داده اند .

هدف ، حذف یا کنار گذاشتن ” والد ” و “کودک ” نیست ، بلکه هدف ، بررسی اطلاعات وارده از جانب آن هاست .

لازم است به این مسئله نیز توجه داشته باشیم که ، اگر دستورات پدر و مادر همیشه بر أساس حقیقت و واقعیت باشد فرزند نیز ، توسط “بالغ” خود به تدریج دارای مناعت طبع می شود و حس کامل بودن خواهد کرد . کودک ، آنچه را که خودش محک زده و قبول کرده را معتبر می داند .

آنچه او استنباط می کند و می فهمد بوسیله آنچه که به او یاد داده بودند تقویت و تثبیت می شود . به عنوان مثال : کودکی که یاد گرفته خودش به توالت برود ؛ به این نتیجه می رسد که راست است که آدم اگر شلوارش خشک باشد احساس تمیزی می کند .

چیز دیگری که جا دارد مورد توجه قرار گیرد این است که درستی اطلاعات “والد” توسط “بالغ” دلیلی بر پاک کردن ضبط های “غیر خوب ” در “کودک” است . مادر برای اینکه به فرزندش یاد بدهد که بازی کردن در وسط خیابان خطرناک است ، او را به باد کتک می گیرد . در اینجا کودک بدون توجه به اینگه مادرش از روی دوست داشتن این کار را کرده و نگران جانش بوده است ، تنها چیزی که درک و احساس می کند ، ترس و خشم و ناراحتی است . بعد ها شاید کودک بفهمد که مادرش حق داشته و راست می گفته ، اما تجربه ای که در آن زمان از آن حس ، دریافت کرده را هرگز نمی تواند پاک کند . ما نمی توانیم احساسات ضبط شده را پاک کنیم ؛ ولی می توانیم اگر خواستیم کلید خاموش را بزنیم و آن ها را موقتاً متوقف کنیم .

یکی دیگر از وظایفی که بر عهده “بالغ” است این است که احتمالات را مورد ارزیابی قرار دهد . در سنین کودکی این کار ، به آهستگی صورت می گیرد و چه بسا در بسیاری از افراد ، تا پایان عمر رشد زیادی نمی کند .

وقتی به بچه می گوییم یا باید غذایت را بخوری یا از بستنی خبری نیست ؛ کودک تمایل آن چنانی به بررسی احتمالات از خود نشان نمی دهد . همین احتمالات بررسی نشده ، می تواند ریشه بسیاری از رفتارها و اعمال ناموفق ما در بزرگسالی باشد . در صورتی که “بالغ” احتمال بروز مشکلی در آینده را در ذهن متصور شود ، می تواند از طریق ارزیابی احتمالات ، راه حلی مناسب برای آن مشکل ، در زمان وقوعش پیدا کند .

البته ناگفته نماند که مشخص کردن حد و مرز بین “والد” ، “کودک” و “بالغ” بسیار باریک است ؛ تا جاییکه ممکن است حد و مرزی بینشان احساس نشود . گاهی وضعیت هایی در “بالغ” بوجود می آید که احساس عجز و ناتوانی و وابستگی بچگی را در او دوباره زنده می کند . چرا گاهی اوقات با سیل عظیمی از خبرهای بد مواجه می شود و تنها کاری که می تواند بکند این است که تماشاچی رفتار و حرکات خود باشد ؛ در عین حال ، کاری که “بالغ” به طور مداوم انجام می دهد این است که اطلاعات قدیمی و اعتبار دادن و ندادن به آن ها و نیز دوباره بایگانی کردن آن ها برای استفاده در آینده را مورد بررسی قرار دهد .

 

 

فاطمه پوراسماعیل 

کوچ نویسندگی و تعادل کار و زندگی

برچسب‌ها:

3 دیدگاه دربارهٔ «تحلیل رفتار متقابل چیست ؟»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *