نگاهی به کیستی در اندیشه مولانا

سلام همراهان گرامی 

 

مقدمه

 

در این مقاله نگاهی موشکافانه به اندیشه و کلام مولانا ، در باب کیستی و شناخت خود ، می اندازیم . چراکه مولانا بر این عقیده بود که انسان تا زمانی که خودش را نشناسد ؛ نمی تواند دریافت درستی از معنای زندگی داشته باشد . اینجاست که در می یابد جهان و هستی و آفریننده هستی ، جملگی در وجود خود انسان معنا و مفهوم می گیرند و آن چیزی که در بیرون در جست و جویش است ؛ و در خود جهانی به وسعت کهکشان دارد .

 

شناخت خود

 

شاید این سئوال پیش بیاید که ، مولانا چگونه به مقام عشق می رسد و معبودش را می یابد ؟ با نگاهی به اندیشه ها و اشعار مولانا ، به وضوح متوجه می شویم که رازش در خودشناسی و خودکاوی است .

مهم ترین تعالیم مولانا ، که در جای جای کلامش دیده م شود ؛ توصیه به خودشناسی و خودکاوی و فواید آن است که همواره ترک نمی شود . و در صورت ترک آن ، انواع بیماری های درونی را نشأت گرفته از آن می داند و معتقد است که هر علمی که از خودشناسی ، سر رشته ای نداشته باشد ؛ به واقع وبال عقل و جان آدمی است و دانستن علوم مختلف را در گرو شناخت هستی خویش می داند و اگر غیر از این باشد ؛ مثل انسان را مانند خری می داند که پای در گل مانده باشد .

 

صد هزاران فضل داند از علوم       جان خود را می نداند از ظلوم

داند او خاصیت هر جوهری         در بیان جوهر خود چون خری

بی شک کمک کردن به دیگران و باز کردن گره از کار کسی ، بسیار مهم و با ارزش است و یکی از کارهای پسندیده ، محسوب می شود . اما مولانا معتقد است بزرگ ترین کار ، و بزرگ ترین هنر این است که انسان به جای گره گشایی از کار و مشکل دیگران ، ابتدا باید گره از هستی خود باز کند و توصیه می کند تا زمانی که انسان نتواند یک گره از زندگی زندگی و هستی خود کند حتی اگر صد گره از کار دیگران باز کند ؛ هیچ سودی نخواهد داشت . مهم ترین گره در زندگی گره کیستی است .

 

عقده را بگشاده گیر ای منتهی        عقده ای سخت است بر کیسه تهی

در گشاد عقده ها گشتی تو پیر        عقده ای چندی دیگر بگشاده گیر

عقده ای کان بر گلوی ماست سخت       که بدانی که خسی یا نیکبخت ؟

 

بنابراین ، از کلام مولانا متوجه می شویم که هدف اصلی در زندگی هر شخص ، شناخت خویشتن و بازبینی در خود و به چالش کشیدن خود است . و مهم ترین مانع در راه شناخت خود ، توجه بیش از حد به امور ظاهری و کنترل کردن مارد بیرونی است . مولانا ، پرداختن انسان به عوامل بیرونی و کنترل بیرونی و همچنین توجه بیش از حد به دیگران را مانند پرندگانی می داند که مشغول باز و بسته کردن گره دامند و لذا از تماشای صحرا باز می مانند و هرچند مشغول شدن به گره ، فنی را به آنان یاد می دهد ؛ اما آن ها را از شادی و شادکامی ، محروم می سازد .

 

مولعیم اندر سخن های دقیق        در گره ها باز کردن ما عشیق

تا گره بندیم و بگشاییم ما            در شکال و در جواب آیین فزا

همچو مرغی کو گشاید بند دام        گاه بندد تا شود در فن تمام

او بود محروم از صحرا و مرج           عمر او اندر گره کاری است خرج

 

هر چند که مولانا چه قبل از آشنایی با شمس و چه بعد از او ، انسان موحد و خداشناسی بود که تمامی تلاشش رسیدن به خدا و خدایی شدن بود ، اما در دوره نخست حیاتش ، خود را و تمام همً و غمش را در این می داند که بنده شایسته خدا شود و در زمره کسانی قرار بگیرد که که قطعه ای از بهشت موعود را به چنگ آورد و در رسیدن به این منظور ، در اهتمام ورزیدن به امور شرعیه و ریاضت ها و مجاهده با نفس و ذکر و اوراد ، کوتاهی نمی کرد و لذا از حشمت و مقام ویژه ای برخوردار شد و در آن دوره ، به عنوان مفتی و مدرس مورد احترام خاص و عام قرار می گیرد . اما با این وجود ، هیچ کدام از این کارها ، روح بی قرار و نا آرام او را ارضا نمی کند . عطش خود کاوی و شناخت خویشتن واقعی ، آنچنان سراسر وجود او را دربر گرفته بود که سراسیمه در کوی و برزن به دنبال گمشده خویش می گشت .و آنچنان که خود می گوید ؛ جفت خوشحالان و بدحالان شده بود . در همین سرگشته حالی بود که شمس از راه می رسد . و مانند کوچی ، آینه ای می شود که مولانا در آن آینه خودش را می بیند و با خود واقعیش آشنا می شود .

 

نقش جان خویش می جستم بسی          هیچ می ننموده  نقشم از کسی

گفتم آخر آینه از بهر چیست ؟             تا بداند هر کسی کو چیست و کیست

آینه آهن  برای پوست هاست          آینه سیمای جان سنگی بهاست

گفتم ای دل آینه کلی بجو           رو به دریا کار برناید به جو

زین طلب بنده به کوی تو رسید           درد ، مریم را به خرما بن کشید

آینه کلی ترا دیدم ابد            دیدم اندر چشم تو من چشم خود

گفتم آخر خویش را من یافتم           در دو چشمت  راه روشن یافتم

( مولانا ، مثنوی معنوی ، دفتر دوم ، شعر  93 – 101 )

 

مولانا پس از اینکه با شمس آشنا می شود و با او ملاقات می کند . انقلابی در او پدید می آید که دیدگاه و نگرشش را نسبت به خود ، دیگران و جهان هستی ، تحت الشاع قرار می گیرد و و اینبار خدا را طور دیگری می شناسد و نسبتش با حق ، نسبت عاشق و معشوقی می شود . خود را مانند کودک دبستانی می داند که در محضر شمس درس های جدیدی می آموزد . درس رهایی و سبک باری . در محضر شمس بود که آموخت برای اینکه به سبکباری و سیر صعودی دست یابد ؛ لازمه اش این است که درس و مکتب را رها کند و از همه دانش های روز ، بیزاری جوید و و سفر به درون را آغاز کند . چراکه این دانش ها را به اندرون راهی نیست .

بعد از دیدار شمس با مولانا بود که مولانای استاد علوم دینی را تبدیل به مجنونی گوچه گرد می کند که فارغ از نام و ننگ ، در خیابان ها می گردد و از بیخودی می رقصد و غزل سرایی می کند . و وقتی به او خرده می گیرند ؛ می گوید : ” در آوای سازها و صدای قوالان ، نغمه مشوق ازلی و موطن اصلی را می شنوم . در رقص و سماع آنچنان مست و مدهوش می شد که گویی از خود رها گشته و فقط غرق معشوق ابدی است .

قسمتی از گفتگوی شمس با مولانا

 

کیستی تو ….. رهنمایم ، همرهت باشم رفیق

من قلاووزم در این راه دقیق

کیستی تو …. همدلی کن ای رفیق

در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم

هر کس که پری خو تر ، در شیشه کنم زودتر

 

پس از آن مولانا کوچ بودن و رهرو شدن را از شمس می آموزد و خود رهروی می شود که مریدان بی شماری را گرد خود جمع می کند و  به اعتقاد من ، پیش از اینکه کوچینگ به معنای امرووزینش وارد عرصه های مختلف شود ؛ ما مولانا و شمس را داشتیم و داریم که به عنوان اولین کوچ ها در فرهنگ و تاریخ ما ایرانیان جایگاه خاصی دارند چرا که در پرتو خودشناسی است که یاد می گیریم راهبر و راهنمای دیگران باشیم .

همچنین در اندیشه و کلام مولاناست که به اهمیت گوش دادن که یکی از کلیدی ترین و اصلی ترین مهارت یک کوچ است پی می بریم . مولانا در خصوص نحوه شنیدن در معرفت شنیداری ] توصیه می کند که راه گوش را باز بگذاریم . او سعی دارد به ما هنر خوب شنیدن را بیاموزد . شاید بزرگ ترین مانع ، در گفت و گوی بین انسان ها ، اولویت پرسش بر جواب باشد . ابتدا باید پرسش گری را بیاموزیم ؛ تا بعد بتوانیم در راستای شنیدن خوب و پرسش های مؤثر ، به جواب های منطقی و تصمیمات درست دست پیدا کنیم .

دکتر جلالی مولوی پژوه ، در این رابطه می گوید : ” دانش و معرفت زمانی ممکن می شود که سؤالی در میان باشد و سؤال قدرتمند داشتن ، یعنی جلوگیری از اینکه یک نظر فائق و مسلط بر دیگری است . ”

در حقیقت این ” پرسش ” است که به بن بست ذهنی خاتمه می دهد و شکاف ها را پر می کند . و برای اینکه سؤال ها به طور بنیادین تحولی ایجاد کنند ؛ لازم است که از گفتار بازایستیم و بیشتر گوش هایمان را فعال کنیم . چراکه در بسیاری از گفت و گوها ، ما فقط وانمود می کنیم که می شنویم و در حقیقت به دنبال چگونه گفتن هستیم .

مولوی پس از سرودن دفتر اول ، مدتی سکوت می کند و خاموش می شود و وقتی به سرودن دفتر دوم روی می آورد ؛ می گوید : ” مدتی سکوت کردم تا حرف نویی بزایم و معرفتی جدید از من زاییده شود .

 

فاطمه پوراسماعیل دوست و کوچ شما

5 دیدگاه دربارهٔ «نگاهی به کیستی در اندیشه مولانا»

  1. بازتاب: لذت خودشناسی – فاطمه پور اسماعیل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *